وزیده بود و سایه ابر کنار میرفتعطری داشت که آفتاب پرانده بود و راه را پیدا نمی کردکنار بیابان نشست, از کم و کاستی ها فراموشش شدنوازشگر سنگ ها شد, خاک شدندهم نوای چشمه ها شد, خشکیدندهم ترانه گنجشک ها شد, پریدندهمدم چنارها شد, خزان شدندهم دل آفتاب شد و بیایان دوباره راه شد...آری همدل آفتاب باید بود! این الهه گرم نامیرابرچسبها: نفیرسیمرغ, پاییز مشهد, باد, آفتاب
+
نوشته شده در ۱۴۰۲/۰۹/۰۵ساعت توسط اسماء نفیرسیمرغ...
ما را در سایت نفیرسیمرغ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : nafiresimorgho بازدید : 24 تاريخ : دوشنبه 6 آذر 1402 ساعت: 14:32